عباس احمدی

نذر کردم بروم خوب گم و گور شوم
یک دهه از جلوی چشم خودم دور شوم

بروم جانب تفتیده‌ترین تاکستان
مست از جذبه‌ی هفتاد و دو انگور شوم

جام حیرت بزنم مست علی مست شوم
چای هیئت بخورم نور علی نور شوم

اشک می‌ریزم و امید که این فن شریف
اگر از روی ریا باب شود، کور شوم

سببی ساز که از روضه به آن‌جا برسم
که خریدار سرِ دار چو منصور شوم

من اگر سمت شهادت نروم از سر ترس
مددی حضرت ارباب که مجبور شوم

در رثای تو شدم شاعر و دارم امید
با تو محشور شوم من نه که مشهور شوم!

رویای من

سلام 

مدتی هست با خودم خیالپردازی می کنم و از این قوه ی تخیل خودم تعجب می کنم امروز داشتم به همه ی اتفاقات گذشته ام فکر می کردم و دهانم از تعجب بازماند اما هنوز امیدوارم راستش موضوع این هست که: 

فصل اول 

وقتی رتبه ی کنکورم (86)اومد فکر کردم اگر شهر خودم قبول بشم چقدر خوب میشه من باید ادامه تحصیل بدم و یه دانشگاه خوبتر برای دوره ی بعدی قبول بشم این شد که دانشگاه تربیت معلم را از انتخابهایم حذف کردم و راه را برای دوستان دیگرم برای ورود به این دانشگاه باز گذاشتم! 

فصل دوم 

در دانشگاه (86-90)هرچه درس میخوندم کمتر نتیجه میگرفتم هرچه دویدم کمتر به نتیجه رسیدم نمیدونم چرا غول امتحان استرس و در پشت سرش نمره های افتضاح باعث شدن معدل پایینی داشته باشم اما در سال آخر اتفاقهای عجیبی برایم افتاد یکی از آن اتفاق ها پذیرش مقالات پشت سر هم بود دو تا ژورنال 2نه3تا کنفرانس و پوستر وای چه اتفاقهایی حتی حالا هم از فکر کردن بهشون لذت میبرم 

فصل سوم  

بعد از دیدن مقالات تعداد آنها رفتم سراغ آئین نامه های پذیرش بدون کنکور تقریبا 6یا7ماه از عمرم رو تو خیال پذیرش بدون کنکور بودم که پس از دوندگی های فراوان فهمیدم نه خود غلط بود آنچه میپنداشیم    بالاخره گفتند معدلتان پایین است و  .. . 

گفتم اشکالی ندارد درس میخوانم سال بعد 

فصل چهارم 

دوباره روزها و شبها(90-92) درس می خواندیم و با رویای دانشگاه تهران و عکس روی 50تومنی تمام یکسال زندگی کردم و چه شیرین بود تمام روزها و شبهایش متاسفانه بازهم نتیجه نگرفتم و باز رتبه ی سه رقمی ناپلئونی(منظور لب مرزی است) یقه ام را گرفت اما اینبار یکی از فرم های استخدامی دستم را گرفت رفتم سر کار و پذیرش در دانشگاه مجازی را به فال نیک گرفتم!!!!!!!!!!!!! 

بعد از حدود یکماه کار سیاستهایشان عوض شد دوباره بیکاری و ..... 

فصل پنجم 

خانواده ی عزیزم حامیم هستند (92)به ایشان دلخوشم می دارد و حالا ارشد می خوانم دانشگاه مجازی و روزها و شبها به فکر ادامه تحصیل در یکی از دانشگاه های خوب هستم یکی از استادهای خوب دانشگاه وعده ی بورس دکتری می دهد اما خدایا آیا می شود من یکی از آنها باشم ................. 

خدایا می شود.................. 

دو سال دیگر اینها مشخص می شوند تا فصل دیگر زندگی و داستانی دیگر فقط دو سال فاصله است دعا کنید برایم دعا.........

دهه شصتی ها

به نقل از یک همکار بیکارمون در نظرات سایت:estekhdam.com

آخرین داستان دهه شصت

پدران و مادران دهه شصت می گفتند: «بچه که عمر و نفسه ده تاش کمه، صدتاش بسه!» در همین راستا و همچنین در راستای نبود سینما، پارک و … برای سرگرمی و کسی چه می داند، شاید هم برای افزایش گوشت دم گلوله، کانون های خانواده های ایرانی گرم و گرم تر شدند و صدام ملعون هم از ترس افزایش بی رویه تعداد دهه شصتی ها، موشکهای بیشتری را روانه خانه های مردم ایران می کرد. البته دهه شصتی ها علاوه بر بحران موشک، از ابتدا با بحران پوشک نیز مواجه شدند، اما آنها از این حیث خوش شانس بودند زیرا آن زمان که مثل الان چینی ها مهربان نبودند و روابطمان مثل امروز با دنیا حسنه نبود که هر چیزی که کم داریم سریعاً برایمان صادر کنند، در نتیجه به طور متوسط هر دهه شصتی هفته ای فقط یکی دو روز پوشک می بست و در باقی ایام هفته در آزادی کامل به سر می برد. در کنار این بحران، بحران شیر خشک هم مزید بر علت شد تا از آنها نسلی قانع ساخته شود و امروزه آماده ترین نسل برای اجرای طرحهای آزمایشی از جمله طرح عدالت اجتماعی و هدفمند کردن یارانه ها باشند!
دهه شصتی ها کلا خوش به حالشان بود، در کلاس های شونصد نفره درس می خواندند و طبق آخرین یافته های علم احتمال، هر چه تعداد دانش آموزان یک کلاس بیشتر باشد، احتمال اینکه معلم از دانش آموزی درس بپرسد کمتر است.
کلاً مسئولان وزارت علوم نیز همیشه دهه شصتی ها را خیلی دوست داشتند، مدام برایشان سدسازی می کردند، یکی از بزرگترین سدهای ساخته شده در آن سال ها «سد کنکور» با حجم چندین میلیون مکعب داوطلب بود و به جای آب، پشت آن «داوطلب» جمع می کردند؛ برخلاف دیگر سدهای کشور، این سد کنکور اصلاً سوراخ نمی شد. بهرحال دهه شصتی ها در پشت این سد روزهای سختی را گذراندند و در انتها نیز با غول کنکور در یک بازی تدارکاتی دست و پنجه نرم کردند تا آمادگی پیدا کنند در سال های بعد با غول های بزرگتری همچون غول تورم و بیکاری و مسکن و فقر مبارزه کنند و مسئولین محترم هم همیشه در مواقع بحران از این نسل به عنوان طعمه استفاده می کردند!
دهه شصتی ها کم کم از دانشگاه بیرون آمدند، البته خودشان چندان تمایلی به بیرون آمدن نداشتند اما دهه هفتادی ها آنقدر سریع وارد دانشگاه شدند و آنقدر باکلاس بودند که دیگر برای دهه شصتی ها نه جایی بود و نه روی ماندنی.
بعد از دانشگاه فرصت های کاری بسیار بالایی برای دهه شصتی ها رقم زده شد اما به گفته مسئولان این نسل خودشون بی عرضه بودند! فرصتهایی همچون آبیاری گیاهان در زیر دریا، در جستجوی نخود سیاه و متر کردن عرض خیابان ها … ولی رویایی ترین لحظه های تعداد معدودی از اونها لحظه های انتظار برای جذب در استخدامی های استانداری بود. وعده های مسئولین به آنها نیز همواره بوی مهر و محبت می داد و همیشه آمیخته با واژه مهر بود مانند اول مهر! مسکن مهر! طرح های مهرآفرین! صندوق مهر! و مهر و محبتهایی از این قبیل.
همان طور که دهه شصتی ها سنشان بالا میرفت، ازدواج هم سنش بالا میرفت، درصد تورم هم بالا میرفت، درصد اعتیاد هم بالا میرفت، سطح تنش ها در جهان هم بالا میرفت و کارشناسان محترم هم از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کرده و بالا رفتن همه بدبختی ها را به نحسی بالا رفتن سن دهه شصتی ها نسبت می دادند.
اما یک خبر خوش هم دارم که هم اکنون به دستم رسید، اخیراً مشاوران عزرائیل پیش بینی کرده اند دهه شصتی ها بسیار بسیار زیاد عمر خواهند کرد، زیرا عزرائیل یحتمل در آن زمان آنقدر سرش شلوغ خواهد شد که دیگر بدون وقت قبلی جان کسی را نمی گیرد و در نتیجه دهه شصتی ها می توانند چند سالی بیشتر در این دنیای زیبا زندگی کنند.
بالاخره نمی شود که همه چیز فقط به کام دهه شصتی ها باشد، سرانجام آنها در آن دنیا با مفهوم کمبود امکانات مواجه خواهند شد، حتی یکی از ملائکه اخیراً گفته است که در آن دنیا به همه روح های دهه شصتی بال نخواهد رسید و ناچاراً برخی از روح های دهه شصتی نخواهند توانست در آسمان پرواز کنند. همچنین به علت تراکم زیاد دهه شصتی ها در عالم برزخ، زمان مصاحبه عقیدتی، بررسی پرونده اعمال و دریافت استعلامات از کرات خاکی برای آنها بسیار طولانی خواهد شد و یحتمل سالهای زیادی را در عالم برزخ سپری خواهند کرد و به علت کمبود جا در بهشت از بهشتیان آنها تنها بصورت ذخیره پشت در بهشت استفاده شده تا اگر احیاناً کسی از نسل های دیگه از رفتن به بهشت انصراف داد او را جایگزین کنند. خوب دیگه از بس حرف زدم خسته شدم، بقیه مواردم خودتون حدس بزنید دیگه …. 

گفتگو با خداوند

از خدا خواستم عادتهای زشتم را ترکم دهد

خدا فرمود:خودت باید آنهارا رها کنی.

از او خواستم :خدایا پس صبر به من عطا کن

ندا آمد :صبر عطا کردنی نیست باید آنرا بیاموزی!

گفتم خدایا لا اقل مرا خوشبخت کن

گفت:نعمت از من خوشبخت شدن ازتو

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند

فرمود :رنج ترا از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیک ترت میکند

از او خواستم روحم را رشد دهد

فرمود: نه تو خودت باید رشد کنی من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس میکنم تا بارور شوی

از خدا خواستم کاری کند از زندگی لذت کامل ببرم

فرمود :برای این کار من به تو زندگی داده ام.

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد من هم دیگران را دوست بدارم

خدا فرمود : آها بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد

روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است‏


دل را زبیخودى سر از خود رمیدن است
جان را هواى از قفس تن پریدن است


از بیم مرگ نیست که سر داده‏ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است


دستم نمى‏رسد که دل از سینه برکنم
بارى علاج شوق، گریبان دریدن است


شامم سیه‏تر است زگیسوى سرکشت
خورشید من، برآى که وقت دمیدن است


سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر کشیدن است


بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل در این چمن که سزاوار دیدن است


با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است


آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است‏