مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه است

تا کی به تمنای وصال تو یگانه

 

اشکم رود از هر مژه چون سیل روانه

 

 

خواهد بسر آمد شب هجران تو یا نه

 

ای تیر غمت بر دل عشاق نشانه

 

 

خلقی به تو مشغول و تو غائب ز میانه

 

رفتم بدر صومعه زاهد و عابد

 

 

دیدم همه را پیش قدت راکع و ساجد

 

در میکده رهبانم و در صومعه زاهد

 

 

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

 

یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

 

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

 

زاهد سوی مسجد شد و آن جانب خمار

 

 

او یار طلب می کندو جلوه گه یار

 

حاجی بره کعبه و ما طالب دیدار

 

 

او خانه همی جوید و ما صاحب خانه

 

هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو

 

 

هر جا که شدم پرتو کاشانه تویی تو

 

در کعبه و در دیر چه جانانه تویی تو

 

 

مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو

 

مقصود تویی ، کعبه و بت خانه بهانه

 

ادامه مطلب ...

احساس من از خودم

اگر ناشکری نباشه

گاه آرزو می کنم:

که ای کاش لال آفریده می شدم.

بارها و بارها به خودم نهیب زدم که تو حرف نزن ء تو ساکت باش


اما نمیشه!!واقعا نمیشه!!

لال بودن را بیشتر می پسندم تا حرفی بزنم و دیگران رو ناراحت و عصبانی کنم

و یا به قول معروف :

نداشتن یه غمه و داشتن ۱۰۰۰تا!!!


{ای کاش این زبان سرخ را نداشتم}{خدایا بی اثر باشد}


گاه چنان از خودم بدم میاد که از خودم می پرسم:

ز بودنم چه افزود؟؟ نبودنم چه کاهد ؟؟ که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟؟


گاهی هم چنان برای خودم دل می سوزونم که از همه طرف متهم می شم به:

تنبلی و سستی و بی خیالی!

{مثل همین روزها که مثلا به خودم استراحت دادم بعد از چهارسال دانشجویی  که خیلی ها که دورم هستند گذرش را حتی احساس هم نکرده اند ولی من با تک تک سلولهای بدنم گذر زمان را درک کردم! }


این حرفها همه عین حقیقت محض اند.


مرگ گاه چقدر شیرین و دل چسبه!!اینطور نیست؟؟

من وقتی از خودم بدم میاد دوست دارم اصلا نباشم!

البته هیچ کس از آینده ی خودش خبر نداره! حتی مشخص نیست بعد از مرگ به همین راحتی که زنده ایم زندگی می کنیم یا نه؟؟

دوست دارم اصلا بوجود نمی امدم

من با این همه اعتقادی که دارم و این همه ادعایی که دارم گاه دوست دارم اصلا پا به عرصه ی وجود نمی گذاشتم

این همه حرص و جوش و تلاش و غصه برای چی؟؟

چرا؟؟

این همه از خود بیخود شدن این همه .... بهتره دیگه ادامه ندم وگرنه خودم هم به خودم شک می کنم

لاادری

لاله‌ی وحشی من
به چه امید سر از خاک برون می‌آری؟
به خیالت که بهار آمده است؟
گل به بار آمده است؟
که زمستان سپری گشته و سرما رفته؟
یخ غم وا شده و سوز ز صحرا رفته؟
لاله‌ی وحشی من
به چه امید سر از خاک برون می‌آری؟
به خیالت که در این ابر عقیم،
نم بارانی هست؟
یا در این باد که گلشن همه افسرده از اوست
نفسِ گرمِ بهارانی هست؟
لاله‌ی وحشی من
در دل خاک بخواب
زندگی سخت به خواب است هنوز!
چه بهاری؟ چه گلی؟
که سراب است هنوز!
آسمان سرد،
زمین سرد،
نقش امید بر آب است هنوز!

آلبر کامو

با آپلود کتاب آلبر کامو شروع می کنم .

اینبار تصمیم گرفتم که اول کتابهارو تو سایت بزارم بعد شروع کنم به خوندنشون امیدوارم شما هم این کتابها رو دانلود کنین و بخونین و نظر بفرستین

موفق باشید


دانلود کتاب سقوط آلبرکامو

یکبار دیگر

امروز یکبار دیگه تصمیم گرفتم برای چندمین بار وبلاگم رو افتتاح کنم.

نمیدونم کار درستی انجام می دم یا نه!

شاید حسین پناهی بهتر بیاد کمکم با این گفته اش:

می نویسم نه از آنروی که سخنی گفته باشمء می نویسم تا سخنی بر روی دلم تلنبار نشود.


روحش شاد

البته ببخشید که لغات و کلماتش کمی جابجا شده