در دیــــر مــغان آمد یارم قدحی در دست مسـت از می و می خواران از نرگـس مستش مست
در نــــعل ســمند او شکل مــه نو پیدا وز قـد بلند او بالای صـــنوبر پســت
آخر زچه گویم هست از خود خبرم چون نیست وزبهر چه گویم نیست با او نظرم چون هست
چون شمع وجود من شب تا به سـحر خود را می سوخت چو پروانه تا روز ز پا ننشست
شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاسـت افغان نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوشبـــو شد در گیســـوی او پیچید ور وسمه کمانکش شد با ابروی او پیوست
باز آی که باز آید عمــــر شده ی حافـظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
سلام عزیزم....
خوب و عالی هستی مثل همیشه...
اما فقط یه چیزی هست...
منو با نام { کوچ با تو در بامداد} لینک کن....
تو منو با { کوچ با تو در پاییز } لینک کردی عسلم......
excuseme