احساس من از خودم

اگر ناشکری نباشه

گاه آرزو می کنم:

که ای کاش لال آفریده می شدم.

بارها و بارها به خودم نهیب زدم که تو حرف نزن ء تو ساکت باش


اما نمیشه!!واقعا نمیشه!!

لال بودن را بیشتر می پسندم تا حرفی بزنم و دیگران رو ناراحت و عصبانی کنم

و یا به قول معروف :

نداشتن یه غمه و داشتن ۱۰۰۰تا!!!


{ای کاش این زبان سرخ را نداشتم}{خدایا بی اثر باشد}


گاه چنان از خودم بدم میاد که از خودم می پرسم:

ز بودنم چه افزود؟؟ نبودنم چه کاهد ؟؟ که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟؟


گاهی هم چنان برای خودم دل می سوزونم که از همه طرف متهم می شم به:

تنبلی و سستی و بی خیالی!

{مثل همین روزها که مثلا به خودم استراحت دادم بعد از چهارسال دانشجویی  که خیلی ها که دورم هستند گذرش را حتی احساس هم نکرده اند ولی من با تک تک سلولهای بدنم گذر زمان را درک کردم! }


این حرفها همه عین حقیقت محض اند.


مرگ گاه چقدر شیرین و دل چسبه!!اینطور نیست؟؟

من وقتی از خودم بدم میاد دوست دارم اصلا نباشم!

البته هیچ کس از آینده ی خودش خبر نداره! حتی مشخص نیست بعد از مرگ به همین راحتی که زنده ایم زندگی می کنیم یا نه؟؟

دوست دارم اصلا بوجود نمی امدم

من با این همه اعتقادی که دارم و این همه ادعایی که دارم گاه دوست دارم اصلا پا به عرصه ی وجود نمی گذاشتم

این همه حرص و جوش و تلاش و غصه برای چی؟؟

چرا؟؟

این همه از خود بیخود شدن این همه .... بهتره دیگه ادامه ندم وگرنه خودم هم به خودم شک می کنم

نظرات 2 + ارسال نظر
ایران دخت سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ب.ظ

چقددددددددددددر قشنگ از احساست می نویسی!
تازه!مگه کسی از دست تو ناراحت میشه!!!!!!!!اشتنباه می کنی...

واقعا تو به من لطف داری!خیلی زیاد
ممنون
حتما اگه انتقادهم داشتی بنویسی خوشحال میشم
این همه تعریف باعث میشه بدیهامو نبینم!!!

sepehr سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ http://sepehrfaridi.blogsky.com/

و گاهی لازمه به اعتقادات و ادعاهات یه جور دیگه نگاه کنی.....

حتما باید دیدم رو عوض کنم اما چطور؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد