من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی کند.
نه ابرو به هم می کشد و نه لبخندش ترفند تجاوز به حق و نان وسایبان دیگران است .
نه ایرانی را به انیرانی ترجیح می دهم و نه انیرانی را به ایرانی .
من یک لر بلوچ کرد فارسم، یک فارس زبان ترک.
یک آفریقایی اروپایی استرالیایی آمریکایی آسیایی ام.
یک سیاه پوست زرد پوست سرخ پوست سفید پوستم که نه تنها با خودم ودیگران کمترین مشکلی ندارم ،
بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم .
من انسانی هستم در جمع انسانهای دیگر بر سیاره مقدس زمین که بدون دیگران معنایی ندارم .
......
"احمد شاملو"
ادامه...
لالهی وحشی من به چه امید سر از خاک برون میآری؟ به خیالت که بهار آمده است؟ گل به بار آمده است؟ که زمستان سپری گشته و سرما رفته؟ یخ غم وا شده و سوز ز صحرا رفته؟ لالهی وحشی من به چه امید سر از خاک برون میآری؟ به خیالت که در این ابر عقیم، نم بارانی هست؟ یا در این باد که گلشن همه افسرده از اوست نفسِ گرمِ بهارانی هست؟ لالهی وحشی من در دل خاک بخواب زندگی سخت به خواب است هنوز! چه بهاری؟ چه گلی؟ که سراب است هنوز! آسمان سرد، زمین سرد، نقش امید بر آب است هنوز!